دلم گرفته هوای بهار کرده دلم هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری مرا به زیستن امّید وار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین لب ترک خورده دلم شکسته هوای انار کرده دلم .